خودش را خم کرده است روی قالی. نخهای ابریشمی را تندتند از بین تاروپود دار رد میکند. با خودش چیزی زمزمه میکند که به جدول ضرب میماند. آقاابراهیم انگشتانش فرم خاصی دارد. انگار یکیدو بند اول انگشتانش بس که بین تاروپود دار قالی رفته، پوستنازک شده است.
جای زخم هم رویشان دیده میشود. چهارسالی مانده است تا هفتادسال را پر کند. خودش میگوید هرچه دارد از همین دار قالی دارد. او ساکن محله ابوطالب است و کارگاه کوچک قالیبافیاش مغازه سهدرسه پایین خانهاش است.
آقاابراهیم رضوانی آنقدر خندهرو و خوشصحبت است که دلت نمیخواهد از کنارش تکان بخوری و دوست داری حرفهایش را از روزگار قدیم بشنوی؛ آنهم لابهلای هورتکشیدن چای و قند توی دهن انداختن.